وقتی فهمید می خواهمش خندید و رفت
التماس رو توی چشام دید و رفت
با همه خویهام بی وفا
رنگ غم به زندگیم پاشید و رفت
دیگه دل از همه دنیا سرده
کی میگه گریه دوای درده
بعد از اون چشم من دیگه خواب نداره
بس که گریه کردم چشام دیگه اب نداره
هر چی من بگم بازم تمومی نداره
از غم و غصه هام
که حساب نداره
چکار کنم خدا با دل شکسته
چه کنم با دلی که در خون نشسته
می دونست مهرش رو به جونم خریدم
اما از عشق اون جز بی وفایی چیزی ندیدم